15 ماهگی
ماهگیت مبارک عسلم
عید امسال با سالای دیگه فرق داشت اینجا اولین سالی بود که میدیدم توی عید هوا سرد باشه البته همون چند روز اولش بود بعدش بهتر شد دو سه روز اول رو با دید و بازدید از فامیل گذروندیم بعد دیگه هر روز میرفتیم بیرون واسه تفریح ظهر که بابایی از سرکار میومد آماده باش بودی دیگه ، تا صدای آیفون رو میشنیدی می پریدی تو بغلم تا گوشی رو برمیداشتم داد میزدی دَدَ یعنی بریم دردر.
تشریف بیارین ادامه مطلب
بالاخره عید خوش گذشت روز سیزده هم رفتیم سددره بید.
از احوالاتت بگم که الان چون راه میری شیطون تر شدی همش یه نگهبان میخوای تا مواظبت باشه خیلی ذوق میکنی وقتی میبینی خودت میتونی همه جا بری .
دوتا دندون از بالا درآوردی یه تب کوچولو هم به خاطرش کردی ولی طول نکشید که خوب شدی.
گلی میان گلها (خونه خودمون)
باغ گلشن
اینجا چون کفش نداشتی نمیخواستیم از کالسکه بیاریمت بیرون ولی با اصرار خودت گذاشتیمت پایین . اینم لبخند رضایتی که بر لبان جنابعالی نقش بسته است.
اینجا توی بالکن خونه خاله نرگس با محمد یاسین جون بازی میکردی.
اینجا خرو توی یه باغ دعوت دایی محمدجون بودیم.
سپهر و دایی امیر (که خیلی دوسش داری)
سیزده بدر (قربون دندونای خرگوشیت برم من)
سفره هفت سین جلوی باغ گلشن (چون سفره اش بزرگ بود فقط از قرآنش گرفتم)