16 ماهگي
پسر قشنگم 16 ماهه شد .
یک دقیقه سکوت برای رویاهای شیرین کودکی ، که هرگز باز نخواهند گشت!
سپهر عزيزم ، اين ماه تصميم گرفتم برگردم سركار البته فقط شيفت بعدازظهر ، يه پرستار مهربون قرار شده بياد از تو مراقبت كنه . از امروز قراره برم چون اولين باره كه ميخوام تو رو تنها بذارم يه كم استرس دارم خيلي بهت وابسته شدم عزيزدلم تو هم همينطور ، واسه همين برام سخته حتي يه دقيقه كنارت نباشم هي خودمو دلداري ميدم ميگم همش 3 ساعته چشم رو هم بذارم تموم ميشه .
ولي خيلي دلم واسه كارمم تنگ شده و فك ميكنم وابستگي زياد هم خوب نيست و اين دليلي شد تا اين تصميم رو بگيرم .
البته اينو هم بگم الان سه روزه كه پرستارت ميان و من هم توي خونه موندم تا بهشون عادت كني بعد تنهات بذارم اولش يه كم ناراحت بودي و احساس غريبي ميكردي ولي خدارو شكر كم كم مشغول بازي شدي و به شرايط عادت كردي.
الان ديگه وقتي باهات صحبت ميكنيم منظورمونو ميفهمي مثلاً : بهت ميگم برو از توي اتاقت واسه خودت پوشك بيار بدو بدو ميري مياري يا هر وسيله ديگه اي ...
توي سفره پهن كردن هم كمك مامان مي كني و از اين كار خيلي لذت ميبري قربونت برم من
خدارو شكر گوش شيطون كر از وقتي كه راه ميري غذا خوردنت خيلي بهتر شده و من از اين مسأله خيلي خوشحالم ، البته هنوز هم يه كم بدغذا هستي ولي نسبت به قبلا بهتر شدي.
اين دو عكسم محض اينكه اين پست بدون عكس نباشه