21 ماهگی
کودکی زیباترین و کوتاه ترین اتفاق ناخواسته ی زندگی ست.
سلام پسر گلم ،
توي ماهي كه گذشت يعني مهر ماه يه روز بردمت داروالشفا واكسن آنفولانزا زدي الانم داري 4تا دندون با هم در مياري دو تا از پايين و دوتا نيش بالايي البته هنوز در نيومده فقط سرش از زير لثه ديده ميشه ، ميدونم اذيت ميشي پسرم واسه همين دوست دارم زودي همه دندونات در بياد تا راحت بشي .
13 مهر (روز عيد قربان) تولد نوشين جون بود صبحش رفتيم خرو ناهار دعوت عمه مليحه بوديم گوسفند قربوني كرده بودند عصرشم تولد گرفتيم و شامم همونجا خورديم ، روز خوبي بود ولي تو بخاطر دندونات يه كوچولو اذيت كردي .
همچنين توي اين ماه دوتا عروسي رفتيم عروسي دخترخاله م (زينب جان) و عروسي پسرداييم (آقامجتبي) يكشنبه هفته ديگه يعني 27 مهر عروسي دايي اميره
از شيرين زبونيات بگم كه الان ميتوني جمله كوتاه بگي مثلا : ماماني يا بابايي بيا ؟ ، توپ اُستاد (افتاد)؟ ماشين دُداست؟ (كجاست) ، پا اووف شده ، بريم حياط و ... يه سوالي كه جديدا زياد ميپرسي اينه : اسم يه چيزي كه نميدوني ميپرسي اين چيه؟ نه يه بار دوبار بيش از ده بار ميپرسي و منم همش جوابت ميدم تا ياد يگيري.
اسم بچه هاي اطرافتم كاملا ياد گرفتي و صداشون ميزني .
خدارو شكر خانم پرستارت هم خيلي ازت راضين و ميگن خيلي بچه حرف گوش كنيه البته اينم بگم كه از خودم كمتر حرف شنوي داري
امروزم مامان باباي پريساجون از مكه اومدند و صبح رفتيم ديدنشون از اونجا هم رفتيم خونه مامان جون (مامان خودم)
و در آخر ... الهي همه كوچولوها در كنار مامان باباشون صحيح و سالم زندگي كنن . آميييين