سپهرجونسپهرجون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

سپهر کوچولو

7 ماهگی و اولین مسافرت سپهرجونم

1392/5/25 16:00
نویسنده : مامان
423 بازدید
اشتراک گذاری

118.gifماهگیت مبارک عشقم

 

بيا اين روز مال تو باشه

اما خب تنها مال تو نباشه

به ما هم بده سهمي از آن

ما، مايي که هستيم از براي تو

همانگونه که تو هستي برايمان!

 

 

این روزا خیلی شیرین و تودلبرو شدی بلا ، دیگه می تونی بشینی ولی علاقه ای به نشستن نداری همش می خوای روی پاهات بایستی مگه اینکه حواستو پرت کنیم که بشینی.

دیگه بابایی وقتی می خواد بره سرکار باید حواستو پرت کنم وگرنه اگه بفهمی میزنی زیر گریه. گریه

فدات بشم با زبون بی زبونی منظورتو به ما میفهمونی مثلا وقتی می خوای بری بیرون یا توی یه اتاق دیگه خودتو توی بغلمون کج می کنی به سمت مورد نظرت.عاشق اون جیغاتم که وقتی از یه چیزی ناراحتی جیغ میزنی و دعوامون می کنی.کلافه

عزیزدلم ، از خدا ممنونم به خاطر داشتنت به خاطر اینکه تو مال مایی و خیلی خوشحالم که تو بغل من آروم می گیری وقتی سر کوچولوتو میذاری روی شونم انگار تمام دنیا مال منه دلم میخواد محکم بغلت کنم و از خودم جدات نکنم.دوستت دارم بی نهایت.

دو هفته پیش با خاله جون و مامان جون رفتیم مسافرت اول رفتیم تهران اونجا به خاله جون پیوستیم و از اونجا راهی شمال شدیم.

یه کم نگران بودم که نکنه اذیت بشی ولی خدارو شکر چون هوا خیلی خوب بود زیاد اذیت نشدی راستی از هوا گفتم چند وقت پیش تو اخبار اعلام کرد طبس گرمترین شهر جهان شده واقعا هم توی گرما اوله.

شمال که بودیم هوا همش ابری و بارونی بود با خودم گفتم خدایا چی میشه یه کم از این بارونا تو شهر ما بباره که این گرمای نفس گیرش کمتر بشه؟(بازم شکرت خدا)

خب حالا یه کم از اولین مسافرتت برات بگم.

روز اول و دوم که تهران بودیم خونه خاله.خاله جون خیلی دلش برات تنگ شده بود اولش که بغلت کرد غریبی میکردی ولی یه کم که گذشت باهاش آشنا شدی و واسش می خندیدی.

پنج شنبه ظهر که عموجون از سرکار اومدن ناهار خوردیم و سوار بر مرکبهای آهنین خود راهی شمال شدیم.اماااااااااان از این ترافیک نزدیک ٢ ساعت طول کشید تا از تهران خارج شدیم بعد از ٤ ساعت به محمودآباد رسیدیم اونجا ویلا گرفتیم و شب موندیم .

روز بعد صبحانه که خوردیم رفتیم لب ساحل که واسه اولین بار شما دریارو ببینی چقدر ذوق کرده بودی از دیدن آب ولی چون آبش یه کم سرد بود وقتی پاهاتو میذاشتم تو آب محکم بهم می چسبیدی که دوباره نذازمت قربونت برم عسلم.

روز بعد به کلارآباد رسیدیم و اونجا یه وبلا واسه سه شب اجاره کردیم نزدیک دریا هم بود برنامه ریخته بودیم که صبح ها بریم جنگل و بعدازظهرها هم دریا

جاهای دیدنی که رفتیم نمک آبرود و پارک سی سنگان و وقتای بیکاری هم میرفتیم دریا خلاصه خیلی بهت خوش میگذشت کلی با صبا و آرزو (دخترخاله ها) سرگرم بودی (آرزو الان ٨ سالشه و صبا هم ٣ ساله) آرزو خیلی باهات بازی میکرد و سرگرمت داشت صبا هم که قربونش برم وقتی حرف میزنه دلم میخواد بخورمش اسمتو میگفت سپهل  یه بار موهاشو کشیدی ناراحت اومد پیشم گفت:خاله این سپهله خـــــــــب موهامو می تشه ناراحت منم گفتم قربونت برم می خواسته نازت کنه حواسش نبوده دیگه خوشحال شد و دوباره اومد پیشت.هر روزم که از خواب بیدار میشد این جک رو واسه تک تکمون تعریف میکرد: یه مرده خــــــــــــب میخوره به نرده برمیگرده نیشخند  بعدشم خودش کلی می خندید.

خلاااااااااصه مسافرت خوبی بود و به ما که خوش گذشت روز آخرم از خاله جون و عموجون و آرزو و صبا خداحافظی کردیم اونا راهی تهران و ما راهی طبس شدیم.

بارون شدیدی میومد به ارتفاعات که رسیدیم مه همه جا رو گرفته بود اصلا جاده دیده نمیشد خیلی استرس داشتم بالاخره به سلامتی از مه خارج شدیم و شب به شاهرود رسیدیم اونجا استراحت کردیم و صبح دوباره راه افتادیم ظهر ساعت ١ به طبس رسیدیم و پایان مسافرت خوبمون.

راستی راستی ، از مامان جونم خیلی ممنونم که توی مسافرت خیلی بهم کمک کردند از نگه داری پسر قشنگم گرفته تا غذا درست کردن واسش و .... دوستتون دارم مامان.  خجالتقلبقلبقلب 

 دوربين يادم رفته بود ولي با موبايل بابايي چندتا عكس ازت گرفتم.

 

a

b

c

d

 

 

  

      

 

پسندها (1)

نظرات (5)

اموزش هنر دستی (عسل)
2 شهریور 92 16:44
7 ماهگیت مبارک چه عکسای نازی گرفتی گلم اینم مال سپهری :
مامان پارسا
16 شهریور 92 10:30
عكس اوليش خيلي قشنگ شده چه اخمي كرده
اموزش هنر دستی (عسل)
18 مهر 92 1:44
سلام دوباره میتونی به وب نگر سر بزنی که سایت خودمه در مورد قالب و سایتو ایناست راستی منو به اسم (وب نگر طراحی سایت و قالب وبلاگ) بلینک و بهم خبر بده تا من هم توی وب نگر بلینکمت
اموزش هنر دستی (عسل)
18 مهر 92 1:47
ادر وب نگر : webnegar1.mihanblog.com
عسل (طراحی قالب با عکس نی نی )
11 آبان 92 17:01
قالب مبارک خیلی قشنگه