سپهرجونسپهرجون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

سپهر کوچولو

اولين مرواريد و آش دندوني

         تاريخ سرزدن اولين مرواريد : 15/8/1392 سلام عزيز دل مامان: الان يه چند روزي ميشه كه مريض شدي و اصلا حال نداري واسه شيطوني كردن ، بردمت دكتر گفت سرماخوردي ديروز تب كردي و من خيلي نگران بودم ولي الان بهتري قربونت برم.  البته همزمان داري دندونم در مياري يكيش كه در اومده (پاييني سمت چپ) من كه كلي از اين قضيه ذوق كردم ولي به خاطر اينكه داري اذيت ميشي خيلي دلم گرفته . دلم تنگ شده واسه بازي كردنات و ورجه وورجه كردنات خدا كنه زودتر خوب بشي چون هنوز يكي ديگشم داره در مياد. ديروز رفته بوديم خونه مامان جون چون خيلي تو خونه بهونه ميگرفتي بردمت كه يه كم سرگرم بشي مامان جونم دستشون درد ن...
16 آبان 1392

سالگرد ازدواج و عید قربان

  عزيز دل مامان : فردا سالگرد ازدواج من و باباييه که مصادف شده باعید قربان ، 6سال پيش در چنين روزي من و بابا با هم ازدواج كرديم و زندگي مشترك ما آغاز شد.     زندگی معلم بزرگی است... :     زندگی می آموزد که شتاب نکن.     زندگی می آموزد چیزهایی که می خواهی به آنها برسی وقتی   دریافتشان  می کنی می بینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده   شاید هم  اصلا مهم نبوده شاید موجب اندوهت نیز شده است.     زندگی می آموزد از دست دادن آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست.     ...
23 مهر 1392

8 ماهگی

سلام به دوستای گلم یه چند وقتی بود که کامپیوتر نداشتیم و نتونستم بیام آپ کنم حالا با تاخیر اومدم از ٨ ماهگی گل پسرم بگم و عکساشو بذارم از دوستانی که این چند وقت کامنت گذاشتند هم تشکر میکنم  ، شرمنده کردید. گل مامان ، تقریبا یه ماه میشه که میتونی سینه خیز بری البته اولش واسه چهاردست و پا کردن تلاش میکردی ولی چون سینه خیز زودتر به مقصدت میرسی کلا از خیرش گذشتی خیلی جالبه وقتی یه جایی میخوای بری که خطرناکه صدات میزنم سپهر برمیگردی یه نگاه بهم میندازی و با سرعت بیشتری به راهت ادامه میدی اگه بگم میام میگیرمت که دیگه هیچی با سرعت نور میری. بعضی از اشیا رو میشناسی مثلا وقتی میپرسم پنکه کجاست؟سریع به پنکه نگاه میکنی یا میپرسم آب ...
13 مهر 1392

عيد همه مبارك

      بگذشت مه روزه ، عید آمد و عید آمد بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد معشوق توعاشق شد، شیخ تو مرید آمد شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت هرچند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد از لذت جام تو دل مانده به دام تو جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد بس توبه شایسته برسنگ تو بشکسته بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد باغ از دی نامحرم سه ماه نمی زد دم بر بوی بهار تو ، ازغیب رسید آمد   ...
3 شهريور 1392

7 ماهگی و اولین مسافرت سپهرجونم

ماهگیت مبارک عشقم   بيا اين روز مال تو باشه اما خب تنها مال تو نباشه به ما هم بده سهمي از آن ما، مايي که هستيم از براي تو همانگونه که تو هستي برايمان!     این روزا خیلی شیرین و تودلبرو شدی بلا ، دیگه می تونی بشینی ولی علاقه ای به نشستن نداری همش می خوای روی پاهات بایستی مگه اینکه حواستو پرت کنیم که بشینی. دیگه بابایی وقتی می خواد بره سرکار باید حواستو پرت کنم وگرنه اگه بفهمی میزنی زیر گریه. فدات بشم با زبون بی زبونی منظورتو به ما میفهمونی مثلا وقتی می خوای بری بیرون یا توی یه اتاق دیگه خودتو توی بغلمون کج می کنی به سمت مورد نظرت.عاشق اون جیغاتم که وق...
25 مرداد 1392

شش ماهگي

ماهه شدم هولااااااااا ديگه بايد غذا بخولم.   وروجك مامان شش ماهگيت مبارك.     ديروز واكسن داشتي صبح ساعت 10:30 با زن عموجون برديمت مركز بهداشت ، قربونت برم كه اينقدر زود ساكت ميشي بعد از اينكه واكسنتو ميزنن.نگران بودم كه تب كني آخه قطره استامينوفن كه بهت ميدم بالا مياري تا الان چند مدل قطره رو امتحان كردم ولي فايده نداشته هيچ كدوم بهت نميسازه.وقتي آوردمت خونه خوابيدي بعداز اينكه بيدار شدي شروع كردي به گريه كردن و جيغ زدن من و بابايي يه جورايي آرومت مي كرديم ولي پاهاتو كه تكون ميدادي دوباره گريه ات شروع ميشد. شب تب كردي چون قطره نميخوري ساعت 12 برات شياف گذاشتم بعد ديگ...
27 تير 1392

سپهر جونم

سلام عزیزدلم ؛ وقتی به دنیا اومدی من و بابایی خیلی خوشحال شدیم تو بهترین و بزرگترین سورپرایز زندگیمون هستی گلم , تو تمام زندگی مایی.   ب عد از هفت روز که از به دنیا اومدنت گذشت واسه سلامتیت تورو عقیقه کردیم.اینم عکس کارت  دعوت عقیقته, پسرم.     اینم عکس ٢٠ روزگیته       عکس ١ماهگی , قربونت برم تا ٣ ماه عادت داشتی موقع خواب پستونک بخوری.           عکس ٣ ماهگی ، اين عروسكتو خيلي دوست داري ولي مثل اينكه اينجا باهاش قهر بودي.         قربون دست...
19 تير 1392

عیدت مبارک

 امروز عید نیمه شعبانه عزیزم ، دیروز طبق معمول هر سال ساعت٧:٣٠ رفتیم امامزاده سرخاک باباجون (بابای بابایی) ولی چون هوا خیلی خیلی گرم بود زود برگشتیم اومدیم خونه شما هم بعد از اینکه یه کم بازی کردی و یه کمم اذیت  خوابت برد . فدات بشه مامان صبح از خواب بیدار شده بودی و آواز میخوندی واسه خودت ، لباس منم میکشیدی که پاشو دیگه چقدر می خوابی. بعد صبحونه خوردیم و زدیم بیرون از خونه آخه برق رفت و خونه خیلی گرم شده بود. الان ساعت ١ظهره خونه مامان جونیم(مامان خودم) اومدیم برای تبریک عید و واسه ناهارم خودمونو اینجا تلپ کردیم       ...
4 تير 1392

لالايي آرامش بخش

تمام دنیای من وقتي كه شبا گريه مي كني و خوابت نمي بره يه لالايي مخصوص تو ياد گرفتم كه برات مي خونم. هر شب تو خونه يه كنسرت اجرا مي كنيم تا شما خوابتون ببره . بـــــــــــــــــــــــــــــله ما هم خواننده شديم رفت پي كارش.كم مونده آلبوم بدم بيرون. شعرشو واسه يادگاري برات ميذارم (البته با آهنگه) لالالالا گل لاله .................لالالالا گل پونه ................بخواب اي كودك نازم.............كه دنيا بي تو زندونه...............لالالالا لالالالا لالايي.................سيه چشم و بلند بالا لالايي............ اين شعرم از زمان بچگي خودمه كه حفظش كرده بودم تو هم خيلي دوسش داري و وقتي برات ميخونم تا آخرش گوش مي كني. اتل...
28 خرداد 1392