13 ماهگی
پسر قشنگم ؛ 13 ماهگيت مبارك
اين روزا اصلا وقت نميكنم بيام بنويسم خيلي خيلي شيطون بلا شدي همش بايد مواظبت باشم همش دوست داري بري جاهاي خطرناك خيلي دنبال هيجاني و همچنين دنبال جلب توجه قربونت برم مثلا اگه ببيني من و بابايي حواسمون به تلويزيونه و به تو توجه نميكنيم الكي سرفه ميزني كه ما فكر كنيم چيزي تو گلوت گير كرده و بدوييم بيايم پيشت ديگه وقتي واقعا هم چيزي تو گلوته ما فكر ميكنيم الكيه ، چوپان دروغگوي كوچولوي من
چند روز پيش واسه اولين بار خودم با اعتماد به نفس كامل موهاتو كوتاه كردم اول بابايي مخالف بود ولي با اصرار من راضي شد وقتي كوتاه كردم و موهاتو ديد خوشش اومد و گفت خيلي خوب شده ، خدارو شكر
الان چند روزه كه هوا خيـــــــــــــلي سرد شده به حدي كه شهر ما كه چند ساله برف نيومده ديروز صبح كه از خواب بيدار شدم ديدم روي درختا رو برف پوشونده.
اولين باره كه برف ميبيني
از ديدن دونه هاي برف خيلي تعجب كرده بودي ساكت بودي و نگاه ميكردي فقط گاهي وقتا با خودت مي گفتي: اِه
ظهر كه بابايي از سركار اومد بعد از ناهار با خانواده عمه مهين جون ، عمه زهرا جون ، پريساجون و مامان باباش و دوتا خاله هاش(مريم خانم و فاطمه خانم) رفتيم تو جاده خرو وسط كوه ها خيلي جاي قشنگي بود كلي همه برف بازي كردند آتيش روشن كردند اولش كه رسيديم لالا بودي ولي بعداز چند دقيقه بيدار شدي .
خيلي خيلي سرد بود واسه همين از ماشين پيادت نكردم خودمم زياد سر حال نبودم يه كم سردرد داشتم عمه مهين جون دستشون درد نكنه اومدن پيشت تا منم بتونم از ماشين پياده شم و يه كم تفريح كنم.
ما به خاطر اينكه بابايي ميخواست بره سركار مجبور شديم زودتر از بقيه برگرديم ولي در كل خوش گذشت.
راستي امشب مي خوايم بريم خونه جديد عمه معصومه جون يك آش رشته اي بزنيم بر بدن حالشو ببريم
توي اين هواي سرد ميچسبه