سپهرجونسپهرجون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

سپهر کوچولو

سالگرد ازدواج و عید قربان

  عزيز دل مامان : فردا سالگرد ازدواج من و باباييه که مصادف شده باعید قربان ، 6سال پيش در چنين روزي من و بابا با هم ازدواج كرديم و زندگي مشترك ما آغاز شد.     زندگی معلم بزرگی است... :     زندگی می آموزد که شتاب نکن.     زندگی می آموزد چیزهایی که می خواهی به آنها برسی وقتی   دریافتشان  می کنی می بینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده   شاید هم  اصلا مهم نبوده شاید موجب اندوهت نیز شده است.     زندگی می آموزد از دست دادن آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست.     ...
23 مهر 1392

8 ماهگی

سلام به دوستای گلم یه چند وقتی بود که کامپیوتر نداشتیم و نتونستم بیام آپ کنم حالا با تاخیر اومدم از ٨ ماهگی گل پسرم بگم و عکساشو بذارم از دوستانی که این چند وقت کامنت گذاشتند هم تشکر میکنم  ، شرمنده کردید. گل مامان ، تقریبا یه ماه میشه که میتونی سینه خیز بری البته اولش واسه چهاردست و پا کردن تلاش میکردی ولی چون سینه خیز زودتر به مقصدت میرسی کلا از خیرش گذشتی خیلی جالبه وقتی یه جایی میخوای بری که خطرناکه صدات میزنم سپهر برمیگردی یه نگاه بهم میندازی و با سرعت بیشتری به راهت ادامه میدی اگه بگم میام میگیرمت که دیگه هیچی با سرعت نور میری. بعضی از اشیا رو میشناسی مثلا وقتی میپرسم پنکه کجاست؟سریع به پنکه نگاه میکنی یا میپرسم آب ...
13 مهر 1392

عيد همه مبارك

      بگذشت مه روزه ، عید آمد و عید آمد بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد معشوق توعاشق شد، شیخ تو مرید آمد شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت هرچند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد از لذت جام تو دل مانده به دام تو جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد بس توبه شایسته برسنگ تو بشکسته بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد باغ از دی نامحرم سه ماه نمی زد دم بر بوی بهار تو ، ازغیب رسید آمد   ...
3 شهريور 1392

7 ماهگی و اولین مسافرت سپهرجونم

ماهگیت مبارک عشقم   بيا اين روز مال تو باشه اما خب تنها مال تو نباشه به ما هم بده سهمي از آن ما، مايي که هستيم از براي تو همانگونه که تو هستي برايمان!     این روزا خیلی شیرین و تودلبرو شدی بلا ، دیگه می تونی بشینی ولی علاقه ای به نشستن نداری همش می خوای روی پاهات بایستی مگه اینکه حواستو پرت کنیم که بشینی. دیگه بابایی وقتی می خواد بره سرکار باید حواستو پرت کنم وگرنه اگه بفهمی میزنی زیر گریه. فدات بشم با زبون بی زبونی منظورتو به ما میفهمونی مثلا وقتی می خوای بری بیرون یا توی یه اتاق دیگه خودتو توی بغلمون کج می کنی به سمت مورد نظرت.عاشق اون جیغاتم که وق...
25 مرداد 1392

شش ماهگي

ماهه شدم هولااااااااا ديگه بايد غذا بخولم.   وروجك مامان شش ماهگيت مبارك.     ديروز واكسن داشتي صبح ساعت 10:30 با زن عموجون برديمت مركز بهداشت ، قربونت برم كه اينقدر زود ساكت ميشي بعد از اينكه واكسنتو ميزنن.نگران بودم كه تب كني آخه قطره استامينوفن كه بهت ميدم بالا مياري تا الان چند مدل قطره رو امتحان كردم ولي فايده نداشته هيچ كدوم بهت نميسازه.وقتي آوردمت خونه خوابيدي بعداز اينكه بيدار شدي شروع كردي به گريه كردن و جيغ زدن من و بابايي يه جورايي آرومت مي كرديم ولي پاهاتو كه تكون ميدادي دوباره گريه ات شروع ميشد. شب تب كردي چون قطره نميخوري ساعت 12 برات شياف گذاشتم بعد ديگ...
27 تير 1392

سپهر جونم

سلام عزیزدلم ؛ وقتی به دنیا اومدی من و بابایی خیلی خوشحال شدیم تو بهترین و بزرگترین سورپرایز زندگیمون هستی گلم , تو تمام زندگی مایی.   ب عد از هفت روز که از به دنیا اومدنت گذشت واسه سلامتیت تورو عقیقه کردیم.اینم عکس کارت  دعوت عقیقته, پسرم.     اینم عکس ٢٠ روزگیته       عکس ١ماهگی , قربونت برم تا ٣ ماه عادت داشتی موقع خواب پستونک بخوری.           عکس ٣ ماهگی ، اين عروسكتو خيلي دوست داري ولي مثل اينكه اينجا باهاش قهر بودي.         قربون دست...
19 تير 1392