سپهرجونسپهرجون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

سپهر کوچولو

13 ماهگی

      پسر قشنگم ؛ 13 ماهگيت مبارك   اين روزا اصلا وقت نميكنم بيام بنويسم خيلي خيلي شيطون بلا شدي همش بايد مواظبت باشم همش دوست داري بري جاهاي خطرناك خيلي دنبال هيجاني و همچنين دنبال جلب توجه قربونت برم مثلا اگه ببيني من و بابايي حواسمون به تلويزيونه و به تو توجه نميكنيم الكي سرفه ميزني كه ما فكر كنيم چيزي تو گلوت گير كرده و بدوييم بيايم پيشت  ديگه وقتي واقعا هم چيزي تو گلوته ما فكر ميكنيم الكيه ، چوپان دروغگوي كوچولوي من چند روز پيش واسه اولين بار خودم با اعتماد به نفس كامل موهاتو كوتاه كردم اول بابايي مخالف بود ولي با اصرار من راضي شد وقتي كوتاه كر...
16 بهمن 1392

تولد تولد تولدت مبارک

  چه لطيف است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز... روز ميلاد... روز تو! روزي که تو آغاز شدي! تولدت مبارک عزیزم   گل قشنگم؛ هفته پیش خاله جون از تهران اومده بود و قرار بود جمعه برگرده ما هم به خاطر اینکه دوست داشتیم توی تولد تو باشه تصمیم گرفتیم پنج شنبه شب یه جشن بگیریم ولی فقط خانواده خودم بودند. خیلی شب خوبی بود کلی خوش گذشت به هممون تا آخر شب بچه ها زدند و رقصیدند تو هم که اون وسط دنبال شیطونی کردن بودی و گاهی هم واسه خودت نای نای میکردی قربونت برم. دایی حمید و مهدی جان...
18 دی 1392

اولين يلداي سه نفره

  شب یلداست؛ شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه ، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما شبى که داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود.   عزيز دلم؛ امسال اولين سالي بود كه يلدا در كنار ما بودي چقــــدر تو به زندگی ما معنا دادی پسرم دوستت دارم بینهایت از ته قلبم امیدوارم همیشه لبت مثل پسته شب یلدا خندون باشه . دیروز طبق معمول هر روزه بعد از ظهر خوابیدی منم که خوابم نمیومد و بیکار نشسته بودم که یهو یه فکری به ذهنم رسید . تصمیم گرفتم میوه هایی که قراره شب یلدا بخوریم رو یه کم تزیین کنم یه چیزایی هم اضافه کنم و یه سفره کوچیک پهن کنم  تا تو و بابایی رو ...
8 دی 1392

يك روز تفريح

نفس مامان: ديروز جمعه صبحانه و ناهار دعوت عمو هادي (دوست بابايي) بوديم و رفتيم خرو (چشمه جعفري) . قرار بود صبح ساعت 7 بريم ولي به خاطر شما كه لالا بودي ساعت 10 رفتيم اونجا يه جاي خوب پيدا كرديم و نشستيم بعد بابايي و عمو هادي بساط آتيش به پا كردند تا صبحانه درست كنند ، اونم چه صبحانه اي.خاله زهرا زحمت كشيدند گوجه و تخم مرغ برداشته بودند صبحانه املت آتيشي خورديم .     بعد از صبحانه بابا و عمو رفتند پياده روي و كوهنوردي ما هم همونجا مونديم ، يه كم كه بازي كردي خوابت برد من و خاله هم با هم صحبت ميكرديم. بعد كه آقايون اومدند استراحت كردند و چاي و تخمه و.... وقت ناهار شد بازم آق...
4 دی 1392

اين روزها...

  دوستت دارم اما نه به اندازه ی بارون چون یه روز بند میاد دوستت دارم اما نه به اندازه ی برف چون یه روز آب می شه دوستت دارم اما نه به اندازه ی گل چون یه روز پژمرده می شه دوستت دارم به اندازه ی یه دنیا چون هیچ وقت تموم نمی شه عزيز دلم ؛ چقدر اين روزا زود ميگذره انگار همين ديروز بود كه تو به دنيا اومدي ،كم كم داريم به روز تولدت نزديك ميشيم وااااي چقدر زود ميگذره باورم نميشه داره يك سالت ميشه اين ماه براي وزنت مراقبت ويژه داشتي يعني گفتن وزنت كم اضافه ميشه بردمت دكتر براش توضيح دادم كه غذا خيلي كم ميخوري گفت علتش وابستگي زياد به شير مادره و يه شربت تقويتي برات نسخه كرد كه اميد...
25 آذر 1392

اولين محرم سپهر كوچولو

قلبها برای آرامش دستها برای حک کردن عشق بر روی سینه عقل در انتظار جنون نفس ها به شماره افتاده آری “محرم” آمده . . . ایام عزاداری سیدالشهدا تسلیت باد.   پسرم ، قرار بود روز جمعه مراسم شيرخوارگان حسيني ببرمت ولي چون دير از خواب بيدار شدي وقتي رسيديم ديگه آخراي مراسم بود و قسمت نشد. قبل از تاسوعا و عاشورا چون سرماخورده بودي دكتر بهم توصيه كرد كه زياد توي شلوغي نبرمت منم چون اولين محرمت بود و خيلي دلم ميخواست تا اين مراسمات رو ببيني بردمت هييت ولي توي شلوغي نبوديم. اينجا هم روز عاشورا جاييه كه نخل رو تزيين ميكنن .       ح...
28 آبان 1392

اولين مرواريد و آش دندوني

         تاريخ سرزدن اولين مرواريد : 15/8/1392 سلام عزيز دل مامان: الان يه چند روزي ميشه كه مريض شدي و اصلا حال نداري واسه شيطوني كردن ، بردمت دكتر گفت سرماخوردي ديروز تب كردي و من خيلي نگران بودم ولي الان بهتري قربونت برم.  البته همزمان داري دندونم در مياري يكيش كه در اومده (پاييني سمت چپ) من كه كلي از اين قضيه ذوق كردم ولي به خاطر اينكه داري اذيت ميشي خيلي دلم گرفته . دلم تنگ شده واسه بازي كردنات و ورجه وورجه كردنات خدا كنه زودتر خوب بشي چون هنوز يكي ديگشم داره در مياد. ديروز رفته بوديم خونه مامان جون چون خيلي تو خونه بهونه ميگرفتي بردمت كه يه كم سرگرم بشي مامان جونم دستشون درد ن...
16 آبان 1392