سپهرجونسپهرجون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

سپهر کوچولو

16 ماهگي

پسر قشنگم 16 ماهه شد .   یک دقیقه سکوت برای رویاهای شیرین کودکی ، که هرگز باز نخواهند گشت!   سپهر عزيزم ، اين ماه تصميم گرفتم  برگردم سركار البته فقط شيفت بعدازظهر ، يه پرستار مهربون قرار شده بياد از تو مراقبت كنه . از امروز قراره برم چون اولين باره كه ميخوام تو رو تنها بذارم يه كم استرس دارم خيلي بهت وابسته شدم عزيزدلم تو هم همينطور ، واسه همين برام سخته حتي يه دقيقه كنارت نباشم هي خودمو دلداري ميدم ميگم همش 3 ساعته چشم رو هم بذارم تموم ميشه . ولي خيلي دلم واسه كارمم تنگ شده و فك ميكنم  وابستگي زياد هم خوب نيست و اين دليلي شد تا اين تصميم رو بگيرم . البته اين...
29 ارديبهشت 1393

15 ماهگی

      ماهگیت مبارک عسلم   عید امسال با سالای دیگه فرق داشت اینجا اولین سالی بود که میدیدم توی عید هوا سرد باشه البته همون چند روز اولش بود بعدش بهتر شد دو سه روز اول رو با دید و بازدید از فامیل گذروندیم  بعد دیگه هر روز میرفتیم بیرون واسه تفریح ظهر که بابایی از سرکار میومد آماده باش بودی دیگه ، تا صدای آیفون رو میشنیدی می پریدی تو بغلم تا گوشی رو برمیداشتم داد میزدی دَدَ یعنی بریم دردر.   تشریف بیارین ادامه مطلب بالاخره عید خوش گذشت روز سیزده هم رفتیم سددره بید. از احوالاتت بگم که الان چون راه میری شیطون تر شدی همش یه نگهبان میخوای تا مواظبت باشه خیلی ذوق میکنی وقت...
30 فروردين 1393

عيد همه مبارك

    پیام نوروز این است   دوست داشته باشید و زندگی کنید ، زمــان همیشه از آن شما نیست.     سلام گل هميشه بهار زندگيم ؛ اين دومين بهاريه كه تو در كنار مايي عزيزم اميدوارم نوروزي كه پيش رو داري آغاز روزايي باشه كه آرزو داري.   روز اول ســــال آدم به آدم میرســه ، اما اس ام اس به آدم نمـیرسه. ...
28 اسفند 1392

14 ماهگی

كلوچه مامان 14 ماهگيت مبارك     اين روزا خونه ما هم مثل همه خونه ها حال و هواي عيد داره الان 2 هفته اس كه خونه تكوني رو شروع كردم ولي هنوز خيلي از كارام مونده  وااااااي 12 روز ديگه به عيد مونده و من هنوز كلي كار و خريد دارم !!! ولي عيب نداره با كمك گل پسرم همه كارا انجام ميشه    قربونت برم وقتي ميريم تو اتاقت اگه اسباب بازي ريخته باشه بهت ميگم ماماني بيا اتاقتو مرتب كنيم بعد اسباب بازياتو ميريزم تو سبد تو هم يكي يكي برميداري و همين كارو انجام ميدي فدات بشم كه اينقدر به فكر مامانتي     هر چي بزرگتر ميشي شيرين كاريات بيشتر ميشه و همچنين خرابكاريات ،‌ چند شب پيش خونه...
20 اسفند 1392

سپهر كوچولو راه افتاد دلم به تاپ تاپ افتاد

بـــــــلـــــه سپهر كوچولو راه افتاد.                      عزيييييييييييز مامان الان ديگه ميتوني راه بري خودت انقدر از اين قضيه ذوق كردي كه همش دوس داري راه بري وقتي برات دست ميزنيم اگه چيزي تو دستت باشه زود ميندازي و واسه خودت دست ميزني     هنوز تازه راه افتادي ولي اعتماد به نفس خوبي داري چون همين اول با پا توپ بازي ميكني و از اينكه زمين بخوري زياد استرس نداري.   عزيز دلم اميدوارم توي همه مراحل زندگيت موفق باشي و هيچ وقت زمين نخوري .   بعضی وقتا که حوصلت سر میره واسه خ...
19 اسفند 1392

13 ماهگی

      پسر قشنگم ؛ 13 ماهگيت مبارك   اين روزا اصلا وقت نميكنم بيام بنويسم خيلي خيلي شيطون بلا شدي همش بايد مواظبت باشم همش دوست داري بري جاهاي خطرناك خيلي دنبال هيجاني و همچنين دنبال جلب توجه قربونت برم مثلا اگه ببيني من و بابايي حواسمون به تلويزيونه و به تو توجه نميكنيم الكي سرفه ميزني كه ما فكر كنيم چيزي تو گلوت گير كرده و بدوييم بيايم پيشت  ديگه وقتي واقعا هم چيزي تو گلوته ما فكر ميكنيم الكيه ، چوپان دروغگوي كوچولوي من چند روز پيش واسه اولين بار خودم با اعتماد به نفس كامل موهاتو كوتاه كردم اول بابايي مخالف بود ولي با اصرار من راضي شد وقتي كوتاه كر...
16 بهمن 1392

تولد تولد تولدت مبارک

  چه لطيف است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز... روز ميلاد... روز تو! روزي که تو آغاز شدي! تولدت مبارک عزیزم   گل قشنگم؛ هفته پیش خاله جون از تهران اومده بود و قرار بود جمعه برگرده ما هم به خاطر اینکه دوست داشتیم توی تولد تو باشه تصمیم گرفتیم پنج شنبه شب یه جشن بگیریم ولی فقط خانواده خودم بودند. خیلی شب خوبی بود کلی خوش گذشت به هممون تا آخر شب بچه ها زدند و رقصیدند تو هم که اون وسط دنبال شیطونی کردن بودی و گاهی هم واسه خودت نای نای میکردی قربونت برم. دایی حمید و مهدی جان...
18 دی 1392

اولين يلداي سه نفره

  شب یلداست؛ شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه ، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما شبى که داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود.   عزيز دلم؛ امسال اولين سالي بود كه يلدا در كنار ما بودي چقــــدر تو به زندگی ما معنا دادی پسرم دوستت دارم بینهایت از ته قلبم امیدوارم همیشه لبت مثل پسته شب یلدا خندون باشه . دیروز طبق معمول هر روزه بعد از ظهر خوابیدی منم که خوابم نمیومد و بیکار نشسته بودم که یهو یه فکری به ذهنم رسید . تصمیم گرفتم میوه هایی که قراره شب یلدا بخوریم رو یه کم تزیین کنم یه چیزایی هم اضافه کنم و یه سفره کوچیک پهن کنم  تا تو و بابایی رو ...
8 دی 1392

يك روز تفريح

نفس مامان: ديروز جمعه صبحانه و ناهار دعوت عمو هادي (دوست بابايي) بوديم و رفتيم خرو (چشمه جعفري) . قرار بود صبح ساعت 7 بريم ولي به خاطر شما كه لالا بودي ساعت 10 رفتيم اونجا يه جاي خوب پيدا كرديم و نشستيم بعد بابايي و عمو هادي بساط آتيش به پا كردند تا صبحانه درست كنند ، اونم چه صبحانه اي.خاله زهرا زحمت كشيدند گوجه و تخم مرغ برداشته بودند صبحانه املت آتيشي خورديم .     بعد از صبحانه بابا و عمو رفتند پياده روي و كوهنوردي ما هم همونجا مونديم ، يه كم كه بازي كردي خوابت برد من و خاله هم با هم صحبت ميكرديم. بعد كه آقايون اومدند استراحت كردند و چاي و تخمه و.... وقت ناهار شد بازم آق...
4 دی 1392